Wednesday, 30 November 2011
ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر سیمان آورده بودید، الان اون مملکت آباد بود
ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر سیمان آورده بودید، الان اون مملکت آباد بود
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان
زنها توي فیلمهای تلويزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوم ما زنها هم باحجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامانهایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را بابایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حالهایشان را توی «شهرنو»ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با «فارسی وان» و «من و تو» و «ایکس باکس» و «فیس بوک» بزرگ می شوند
و جالب كه هیچکدامشان ما را نمی شناسند و نمی فهمند
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند
آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان
زنها توي فیلمهای تلويزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوم ما زنها هم باحجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامانهایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را بابایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حالهایشان را توی «شهرنو»ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با «فارسی وان» و «من و تو» و «ایکس باکس» و «فیس بوک» بزرگ می شوند
و جالب كه هیچکدامشان ما را نمی شناسند و نمی فهمند
Sunday, 27 November 2011
بیایید در ماه محرم زنجیر نزنیم
بیایید در ماه محرم زنجیر نزنیم! اما زنجیر از پای آزاد مردان و آزاد زنان باز کنیم... سینه نزنیم! اما سینه دردمندی را از غم و آه پاک کنیم... اشکی نریزیم! اما اشک از چهره مظلومی پاک کنیم... آنوقت با افتخار بگوییم: با آزادگان جهان همراهیم
Saturday, 19 November 2011
شغل خمینی در لندن اگر جبهه ملی ، توده ای ها و مجاهدین او را از فرانسه نمی آوردند
اگر خمینی، این آتش را به خانه نمی آوردند، او در پاریس یا لندن همین شغل را داشت
آن وقت ایرانیان اینقدر از این جانور دجال عذاب نمیکشیدند، این همه کشته و معلول نمی شدند
آن جانور هم جام زهر نمی نونشید
انگلیسی ها هم خریدشان را میکردند . نفت مفت نداشتند، اما سبزی خوب میخوردند برای سلامتی شان بهتر بود
همه خوشحال بودند
آن وقت ایرانیان اینقدر از این جانور دجال عذاب نمیکشیدند، این همه کشته و معلول نمی شدند
آن جانور هم جام زهر نمی نونشید
انگلیسی ها هم خریدشان را میکردند . نفت مفت نداشتند، اما سبزی خوب میخوردند برای سلامتی شان بهتر بود
همه خوشحال بودند
Thursday, 17 November 2011
مردم ایران در راه جادوگر شهر آز
درتی دخترکی که خانه اش را گم کرده و میخواهد به خانه برگردد (مردم ایران) و
او که از زندگی یکنواخت خود خسته شده بود، آرزو میکند که ای کاش یک مقدار زندگی اش هیجان داشته باشد. او در حالی که خواب بوده ، باد خانه اش را به نقطه دوری میبرد. او گم شده و بدنبال برگشت به خانه است
لر شیری ترسو که شجاعت اش را از دست داده ( رضا پهلوی)و
لر شیری ترسو که شجاعت اش را از دست داده ( رضا پهلوی)و
او بعنوان شاهزاده ایران، حداقل شاید بعنوان آخرین شاهزاده ایران بایست جسارت بیشتر داشته باشد. همگی ، حتی مخالفین او که عشق وطن دارند و به آزادی ایران می اندیشند، از او انتظار بیشتر دارند
بلگر مترسک که عقل اش رو از دست داده ( روشنفکران و اپوزیسیون) و
در تمامی این سالها روشنفکران مردم را به بیراهه بردند و بجای اینکه چاره اندیشی کنند، براحتی برای تمامی مشکلات مقصری پیدا کرده اند در صورتی که اکثر گرافتاری ایران به گردن آنهاست. هم اکنون نیز در بدترین شرایط سخت مملکت، بدنبال منفعت حزبی و گروهی خود هستند و هر روز برای خود تبلیغات حزبی میکنند. بجای اینکه به آزادی ایران فکر کنند، در حساب دو دوتا هستند که چی گیرشان میاید
هلی آدم آهنی که قلب اش را از دست داده ( مذهبیون) و
بجای اینکه در کنار مردم باشند و مذهب هدفی برای پیشبرد روحیات مردم باشد، آنان همچنان به پول و ثروت فکر کردند و در این میان بی رحمانه مردم ایران را بکشتن دادند. حتی این قوم بی دل ، کشتن و کشته شدن بسیار آسان است. مخالفان را براحتی میکشند و سربازانشان را براحتی به کشتن میدهند و همانند آدم آهنی گریه میکنند ولی هیچ حسی در زمان گریه ندارند
هلی آدم آهنی که قلب اش را از دست داده ( مذهبیون) و
بجای اینکه در کنار مردم باشند و مذهب هدفی برای پیشبرد روحیات مردم باشد، آنان همچنان به پول و ثروت فکر کردند و در این میان بی رحمانه مردم ایران را بکشتن دادند. حتی این قوم بی دل ، کشتن و کشته شدن بسیار آسان است. مخالفان را براحتی میکشند و سربازانشان را براحتی به کشتن میدهند و همانند آدم آهنی گریه میکنند ولی هیچ حسی در زمان گریه ندارند
Monday, 14 November 2011
سرباز وطن کیست؟
سرباز وطن کسی هست که بدور از هر جناح بازی و گرایش سیاسی خاصی برای آزادی کشورش مبارزه میکند
سرباز وطن نه در طی مبارزه و بعد از پیروز چشم داشت به هیچ پاداشتی ندارد
سرباز وطن جزو گروه و دسته سیاسی خاصی نیست، برای او میهن و مردم مهم هستند
سرباز وطن برای جناح سیاسی خاصی و شخصی مبارزه نمیکند، او فقط برای وطن می جنگد
سرباز وطن بدنبال شهرت و قدرت نیست، او نمیخواهد بر روی کسی و افکار خاصی تاثیر بگذارد، او همانند هزاران سربازان دیگر میهن هست که فقط عشق میهن دارد
سرباز وطن برای پیروزی سیاستمداری تلاش نمیکند و برای گروه خاصی تبلیغ نمیکند، برای او کشور مهم تر از شخص یا گروه است
سرباز وطن، فرمانده اش عشق به وطن است، او از هم مردمان میهن اش نامردمی می بیند ، اما به هیچ عنوان هم میهن اش را از بین نمیبرد و هم میهن اش را ساکت نمیکند
سرباز وطن دشنام و فحش میشنود، اما دشنام وفحش نمیدهد. بر سرش داد میزند ولی او همچنان چشم اش به خوبی هاست و امیدوار به آزادی و او همچنان مبارزه میکند
او شمشیری قدرتمند از عشق به میهن همراه دارد که تیغه اش مردان بزرگ و دسته اش شیرزنان کشورش هستند
او عهدش را با میهن فراموش نمیکند
او سرباز وطن است
بیایید سرباز وطن باشیم
سرباز وطن نه در طی مبارزه و بعد از پیروز چشم داشت به هیچ پاداشتی ندارد
سرباز وطن جزو گروه و دسته سیاسی خاصی نیست، برای او میهن و مردم مهم هستند
سرباز وطن برای جناح سیاسی خاصی و شخصی مبارزه نمیکند، او فقط برای وطن می جنگد
سرباز وطن بدنبال شهرت و قدرت نیست، او نمیخواهد بر روی کسی و افکار خاصی تاثیر بگذارد، او همانند هزاران سربازان دیگر میهن هست که فقط عشق میهن دارد
سرباز وطن برای پیروزی سیاستمداری تلاش نمیکند و برای گروه خاصی تبلیغ نمیکند، برای او کشور مهم تر از شخص یا گروه است
سرباز وطن، فرمانده اش عشق به وطن است، او از هم مردمان میهن اش نامردمی می بیند ، اما به هیچ عنوان هم میهن اش را از بین نمیبرد و هم میهن اش را ساکت نمیکند
سرباز وطن دشنام و فحش میشنود، اما دشنام وفحش نمیدهد. بر سرش داد میزند ولی او همچنان چشم اش به خوبی هاست و امیدوار به آزادی و او همچنان مبارزه میکند
او شمشیری قدرتمند از عشق به میهن همراه دارد که تیغه اش مردان بزرگ و دسته اش شیرزنان کشورش هستند
او عهدش را با میهن فراموش نمیکند
او سرباز وطن است
بیایید سرباز وطن باشیم
Subscribe to:
Posts (Atom)